ترلانترلان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

ترلان ملك جاني

مسافرت عیدانه!

  سفر آمریکای ما امسال با سالهای پیش خیلی فرق کرده بود ... اونم این بود که  من خیلی خانم تر و فهمیده تر از هر سال شده بود . تازه مامانم که دیگه سر کار نمی رفت و ما از ١٠ اسفند رفتیم ...  مثل هر سال دیگه بابام  نبود ولی حداقل یه خوشحالی که داشتیم این بود که از سال دیگه حتماً حتماً با همیم !!!!‌ این بار هم یه ماه بودیم و با مامانی جون رفتیم و دایی هم بهمون ملحق شد ... تو هواپیما از همه چیز لذت می بردم و از همه مهمتر  کارتون و گیم واسه خودم می ذاشتم و خودمو مشغول می کردم ... یه غصه ای که به مامانم دادم این بود که ١٧ ساعت پرواز و نرفتم دسشویی .!! آخه هم سیفونشون خیلی صدای وحشتناکی می دا هم اینکه  ...
6 مهر 1392

تولد 3 سالگی

    مطلب دیگه تولد ٣ سالگیمه ....  دقیقاً مثل پارسال دو تا تولد خونه دو تا مامانیا داشتم .... ماماان نوشین به خاله مرجانینا هم گفه بود با کیانا اینا ... مامانم  هم کلی زلم زیمبول آویزون کرد و شد یه تولد حسابی ... کیکم هم خودم انتخاب کردم و خیلی این موضوع برام اهمیت داشت ...  فقط این خواخر شیطونم سر کیک خوب حرصم داد .... آخه من خودم می خواستم تهنایی فوت کنم .... بعد هم  انگشت زد تو کیک .... منم غصه می خوردم که کیکم خراب شد .... خلاصه مثل همه تولد بچه ها  خیلی خوش گذشت .... کیانا یه باربی با تختش و وسایلش داد ... خاله مرجان هم ٥٠ تومن پول ... مامانی و بابایی هم یه گوشواره طلا ... دومی هم خونه ما...
6 مهر 1392

هژرووووووتتت

دخترم برای اینکه شخصیتهای دیزنی و بشناسه تا اگه سال دیگه دید بدونه چی به چیه ، از این سی دی های سیندربالا ( سیندرلا )‌ و سیتیف برفی ( سفید برفی )‌ و زیبای خفته و دیو و دلبر و ..... گرفتیم ... ولی مثل اینکه دیگه زیادی وارد دنیای پرنسسها و عروسی و شاهزاده سوار بر اسب شده ...  الهی بمیرم .... بچم همش تو حال و هوای عروسی ... همش و هرجا بخواییم بریم بایید لباس پفی بپوشه ... به مامان نوشینش گفته برای عروسیش چی بپوشه و چی کادو بده .... میگه من زیبای خفته هستم می ره دراز می کشه تا یکی بیاد بوسش کنه از خواب پاشه ... دنبال تور عروسی و این چیزاس .. بعدش اینقدر حس می گیره که آدم باورش می شه ... اییی ییی ییی ی ننننه نه ننه ....
2 مهر 1392

مهد و دوستان

خیلی خوشحالم که دخترم  اینقد  با علاقه می ره مد کودک ( مهد) ... البته ندرتا گاهی هم  صبا که پا می شه از تو همون تخت می پرسه مامان امروز مد کودک تعطیله ؟؟؟؟؟  این یعنی اینکه امروز حوصله ندارم !! اسم  دوستاشم یه چیزای با مزه ای می گه که خدا می دونه ...  نه ساله ( رخساره ) صها ( صهبا )‌هلیا  برنا ...... اونروزی آمده می گه مامان چشمای برنا ظریفه ( ضعیفه )‌ آخه عینکیه !!! یه چک لیست دارن که هر روز تو کیفشونه که تو مهد چی کار کردن ... بعد مامانا هم  ساعت خواب و کار خوب یا بد تو خونشونو می نویسن که آرزو جون ( مربی مهربونشون ) یعنی مثلا از تو دوربین دیده ....  واحد کارهای ع...
2 مهر 1392
1